روبرت مینسیك[1]

كارل و شركت‏ سهامی من

برگردان به فارسی: منوچهر صالحی

 

ماركس دوباره این‌جا است! یا او هرگز نرفته بود؟ حتی سرمایه‏داران استخواندار هم مدعی هستند كه تئوری او «بهترین منظر سرمایه‏داری» را ارائه می‌دهد. درباره یك رنسانس و دلائل آن:

در نخستین نگاه جریانی بسیار غیرعادی است: در آغاز سده بیست و یكم، 120 سال پس از مرگ او [ماركس] و یك دهه پس از فروپاشی رژیمی كه مدعی بود بر اساس سیستم ماركسی بنا شده بود، چنین به نظر می‌رسد كه رنسانس دیگرباره ماركس در پیش است. نشریه اكونومیست كه ارگان مركزی دوستداران شیوه تولید سرمایه‏داری است، در شماره ویژه كریسمس ماه دسامبر 2002 خود به این نتیجه اعجاب‏انگیز رسید: «كمونیسم به مثابه شكلی از حكومت مرده است. اما آینده‏اش به مثابه سیستمی از ایده‏ها تضمین شده است.» ماركس بنا بر داوری دور از انتظار لیبرال‏های رادیكال بریتانیا هنوز دارای نفوذی ناگسستنی است و این، با تمامی اشتباهات و خطاها، در خور او می‌باشد. 

در آستانه هزاره نو، یك نظرسنجی بی بی سی[2] مبنی بر این كه در هزاره گذشته برجسته‏ترین مرد و یا زن چه كسی بوده است، نتیجه‏ای بسیار دور از انتظار عرضه كرد. در بخش «اندیشمندان بزرگ» كارل ماركس در رده نخست قرار داشت و در پی او اینشتین، نیوتون و داروین قرار داشتند. و نیویورك تایمز در سال 1997 پیش‏بینی كرده بود كه كارل ماركس به زودی مد روز [3]خواهد شد و در شماره ویژه‏ای او را «اندیشمند بزرگ آینده» نامید. یك بانكدار سرمایه‏گذار حتی مدعی شد «هر چه بیش‌تر من در وال استریت هستم، به همان نسبت باور من مبنی بر این كه ماركس محق است، نیرومندتر می‌شود» و بر گفته خود چنین افزود: «من مطلقأ مطمئن هستم كه ماركس دارای بهترین منظر سرمایه‏داری بود.»

چنین به نظر می‌رسد كه ماركس را نمی‌توان مرده پنداشت. سرمایه‏داران به سرمایه‏داران دیگر پیش‌نهاد می‌كنند كه ماركس را بخوانند – طرف‏نظر از آن‌كه جوانانی با بنیه اقتصادی خوب و مناسباتی بهتر علیه سرمایه‏داری‏ای كه به‌طور فزاینده با شتاب مرزهایش تا جهانی شدن در حال گسترش است، شورش می‌كنند، مراكز شهرها را به ویرانه بدل می‌سازند و شعار «جهان بهتری ممكن است» و یا «مرگ بر سرمایه‏داری» می‌دهند و داوطلبانه با تكه ‏هائی از اندیشه‏های ماركس آكروبات بازی می‌كنند. برای آن كه بتوان به دركی نزدیك شد، كافی نیست اشاره كنیم كه بررسی ماركس «بهترین منظر» از سرمایه‏داری را ارائه می‌دهد و هم‌چنین كوتاه پریده‏ایم، هرگاه به ستایش از نویسنده «مانیفست» و «سرمایه» به‌خاطر پیش‌گوئی‏های داهیانه‏اش درباره جهانی شدن سرمایه‏داری بپردازیم – این هر دو به ستایش «آنالیزی» ضعیف، غیرنقادانه ختم خواهد شد. با این حال، حتی آن‌جا كه ماركس با رنگ‏هائی خنثی بازیگران را توصیف می‌كند، نمی‌توان بدون نقد به‌چنین آنالیزی دست یافت.                             

ماركس در پیش‌گفتار «سرمایه» برای جلوگیری از هرگونه امكان سؤتفاهمی چنین تشخیص داد: «هیبت‏های سرمایه‏دار و مالكین زمین را به هیچ‌وجه در منظری مثبت نمودار نمی‌سازم. اما در این‌جا فقط با اشخاصی روبه‌رو هستیم كه به مقولات اقتصادی شخصیت می‌دهند». مدت‏ها است كه مناسبات سرمایه به قدرتی بدون فاعل كه فراسوی اشخاص‏ قرار دارد، بدل شده است و به‌همین دلیل آزادی نسبی جامعه بورژوائی را اثبات می‌كند، زیرا به قدرت شخصی شده دیگر نیازی ندارد. ماركس در همین رابطه در «گروندریسه» چنین ندا در داد: «از این قضیه قدرت اجتماعی را بربائید، در آن صورت باید اشخاص را فراسوی اشخاص قرار دهید»، در جامعه سرمایه‏داری «استقلال شخصی به وابستگی شئی‏ای متكی است.»

در این محدوده نه جائی برای یك ماركسیست ابله وجود دارد كه تمامی تقصیرها را به گردن «سرمایه‏داران»، یا هم‌چنین سازمان تجارت جهانی[4] «شرور» می‏اندازد یا «آمریكائیسم» را به‌مثابه موطن تجارت بدون روح شناسائی می‌كند و نه برای انتزاعی خنثی. زیرا آن‌چه كه در این‌جا به مثابه روندی بدون اشخاص نمایان می‌شود، از منظر ماركس روندی هیولائی است.

ماركس در بخش دوم «سرمایه» هنرمندانه نشان می‌دهد كه چگونه از روندهائی كه مناسبات سرمایه‏داری آغاز می‌كند، در واقع جهانی خودكار[5] می‌روید، جهانی ماشینی كه هر كسی و همه  چیز را به‌خود وصل می‌كند و اشخاص و اشیاء كوچك و بزرگ را به چرخ‏های ماشین مصرف سرمایه بدل می‌سازد. تولید كالائی، آن‌جا كه كار مزدوری پایه عمومی‏اش را تشكیل می‌دهد،  «خود را بر مجموعه جامعه» تحمیل می‌كند. هم‌چنان كه جهان سرمایه‏داری به مثابه هیولا، به مثابه مكانیسمی مرده مستقل از بازیگران، اصول‏هایش را در پشت سر آنها انجام می‌دهد و آنها را به مثابه آویزه ضمیمه خویش می‌سازد، به‌همان‌گونه نیز در كارخانه‏های «سرمایه‏داری» ماشین‏های «خودكار به موضوع و كارگران فقط به مثابه ارگان خودآگاه ارگان‏های ناخودآگاه بدل می‌شوند.»

هم‌راه با اشغال سرزمین‏های بیگانه توسط جوامع تولید كالائی، نوعی استعمار درونی تحقق می‏یابد، نیازهای انسانی جهت و نظم داده و به كاركرد كارخانه‏ای مرتبط می‌شوند و انسان‏ها به معنای كامل كلمه آماده می‌گردند. رهائی از تنظیم بیرونی، آن‌گونه كه در سرمایه‏داری قابل انعطاف نوین تجربه می‌كینم، این روند را تائید می‌كند و به آن آمادگی درونی می‌دهد و یا اگر بخواهیم آن را با واژه‏ای مدرن بیان داریم: پیش شرط آن شكل دادن[6]– كارخانه‏دار ساختن فرد است. به‌این ترتیب اشخاص را نباید در قید و بند نگاه داشت، بالاخره آن كه طی 200 سال گذشته تولید «نه فقط اشیائی را برای اشخاص، بلكه هم‌چنین شخص را برای اشیاء تولید می‌كند.»

با چنین تفسیری می‌توان در رده بهترین آهنگ‏های پاپ قرار گرفت. بنا بر تصنیف «روز بخیر» گروهی كه خود را قهرمان می‏نامد «در حراجی كاركرد ویژه‏ای را عرضه كرده بودند.» و هم‌چنین گروه پاپ آلمانی ساعت در تصنیف خود می‌خواند: «زندگی ابلهانه كهنه را با روایت نوی آن عوض می‌كنم/ من هنوز آن‌را در منزل امتحان نكرده می‌دانستم/ كه چیزی در این فرآورده خراب است/ همین است ادعای من/ روز بخیر، من زندگیم را بازپس می‌خواهم.» این است تفسیر ماركسی موسیقی پاپ از «زیرنهشتی واقعی»[7] كه گویا جوانان برای آن غریزه‏ای بیدار دارند- نوعی فانتزی از ادعائی خلاق كه در ماشینیسم سرمایه‏داری قابل جذب نیست.

ماركس به‌طور قاطع بر این باور بود كه مناسبات مالكیت بورژوائی طی دو سده «تكامل اشكال نیروهای مولده» به‌زودی به «زنجیرهای آن» بدل خواهند شد. هر چند سرمایه‏داری به ظرافت تقسیم كار اجتماعی می‏افزاید، موجب تركیب پیچیده‏تر «كار مركب»[8] می‌گردد اما در بهره‏گیری از این شانس، دجار حرمان می‌شود. اصل رقابت با كار تعاونی هم‌سوئی ندارد.

این امر نتیجه جبر منطقی است- اما با این حال واقعی نیست. امروز كه شكل اقتصاد سرمایه‏داری از تولید انبوه به دوران تكنولوژی اطلاعاتی، به دوران كار علمی، رایانه‏گری[9]، تولید هدایت شده با میكروالكترونیك، تكنیك ژنتیك و اینترنت پرش كرده است، به زحمت كسی می‌تواند مدعی شود كه سرمایه‏داری فاقد استعداد نوآوری است. آری، بیش‌تر از این: این سرمایه‏داری نشان می‌دهد كه بدون ملاحظه از استعداد استثمار مجموعه نوآوری‏های كارگران علمی و حتی از انگیزه‏های یاغیانه و جذب سمجانه نیروهای مولده برخوردار است. او آنها را در شبكه‏ای از كار تعاونی و خودمسئولی ناگزیر می‌سازد كه با اصول مزد، رقابت و ارزش رنگین شوند. حتی نقد مصرف نیز به كالائی مصرفی بدل می‌شود. اینكه یك چنین سرمایه‏داری نتواند استعداد خود را در زمینه سازمان‌دهی كار تعاونی خودمسئولی به‌كار گیرد، امروزه نظریه‏ای جسورانه است. آیا شركت‏های بزرگ ثابت نمی‌كنند كه می‌توانند كار صاحبان مشاغل آزاد، شركت‏های سهامی من[10] و به‌طور مثال برنامه‏پردازان رایانه‏ای را با مهارت به‌هم‏ پیوند زنند و در چند ثانیه كار نیویورك، اولم[11] و بانگالوره[12]  را به‌هم تركیب نمایند و آن را به گونه‏ای خلاق بیارایند؟

و با این حال این بزرگ‌ترین ناسازه[13] است و به‌همین جهت نیز آدم‏های اكونومیست از جهتی كه موجب خوشحالی آنان نخواهد گشت، محق هستند: دسیسه چینی مناسبات علیه مناسبات همیشه سبب بازتولید انرژی طغیانگر می‌شود. چه هرگاه به‌این نتیجه رسیم كه سرمایه‏داری بی‏حد و مرز، زیرك، متكی بر دانش قادر است لجاجت اشخاص را به سود خود بارآور سازد، عكس این مطلب نیز درست است كه او این لجاجت را بر پایه‏ای همیشه در حال گسترش تولید می‌كند. هر چند سرمایه‏داری، آن‌گونه كه ماركس می‏پنداشت، فرو نخواهد ریخت، چون قادر نیست نوآوری‏هائی را كه برمی‏انگیزد، در خدمت خود گیرد، بلكه چون او می‌تواند چنین لجاجت به‌وجود آورده‌ای را بپرورد و از آن مواطبت كند، پس نیروئی رهاننده را در هیبت لجاجت همگانی به‌وجود می‏آورد. بسیاری از انسان‏ها كه به یقین با یك‌دیگر پیوند ندارند، اما دارای تصوری از «موفقیت» هستند كه فاقد عقلانیت مالی ساده است، هم‌چنین از «حرمت» و از حق تعیین سرنوشت. لجاجت‏هائی كه در مفهوم كلی توسط مناسبات به‌وجود آمده‏اند.

دینامیسم درونی سرمایه‏داری زمینه‏ساز پیدایش آن ایده‏هائی از خودمختاری است كه دائمأ توسط واقعیت‏های متكی بر تولید، سازمان‌دهی، مناسبات سرمایه‏داری و ساختارهای سلطه درهم شكسته می‌شوند. آن‌هم با نتایجی بسیار: سرخوردگی، طغیان‏های ناكام و موجودهای خمیده، اما هم‌چنین اختراعات بازی‏گوشانه ارتباطات نوین زندگی- توسط جوانانی كه «كار خود» را انجام می‌دهند-، كوشش سرپیچیانه، شركت‏های سهامی من و هنر زیستن. هر چند نه بدون هر گونه اعتراض، حركت مادی اشخاص را به‌خود وصل «می‌كند». نیروی رهائی هم‌چون هسته‏ای كه نابود شدنی نیست، چتر خود را در فضای ناسازه این سرمایه‏داری گسترده است.

آخرین ویراستاری اکتبر 2012

این نوشته برای نخستین بار در شماره 81 نشریه «طرحی نو»، آبان 1382 انتشار یافت

 

پانوشت‌ها:


[1] Robert Minsik

[2] BBC

[3] En vouge

[4] WTO

[5] Automatik

[6] Formatieren

[7] Reale Subsumtion

[8] Kombinierter Arbeit

[9] Computerisierung

[10] در آغاز سده 21، دولت آلمان برای کاستن از تعداد بیکاران که به مرز 5 میلیون تن رسیده بود، به کسانی که شرکتی ایجاد می‌کردند که فقط از خود آنان تشکیل شده بود، کمک مالی می‌کرد. این افراد که در گذشته نمی‌توانستند نیروی کار خود را به صاحبان کارخانه‌ها و شرکت‌ها بفروشند، اینک باید به مثابه یک شرکت خصوصی مستقل خدمات خود را در اختیار شرکت‌ها و بنگاه‌های دیگر قرار می‌دادند. این پروژه از موفقیت اندکی برخوردار بود و اینک تقریبأ از بین رفته است.

[11]  اولم Ulm شهری است در آلمان با جمعیتی بیش از 120 هزار تن

[12]  بنگالور Bangalore شهری است در هندوستان با جمعیتی بیش از 8 میلیون تن

[13] Paradoxie