منوچهر صالحی

جبهه ملی و «اسب ترویا» !

این روزها در رابطه با «جبهه ملی» با رخدادهای سیاسی تازه‌ای روبه‌روئیم. چنین به‌نظر می‌رسد که نیروئی پنهانی در پی بازسازی«جبهه ملی ایران» به ویژه در خارج از کشور است تا بتواند آن را به ابزار سیاسی مطلوب خویش بدل سازد. بی‌دلیل نیست که یکی از رهبران جبهه ملی ایران مجبور شد در رابطه با رخدادهای اخیر بگوید که گویا در جبهه ملی «اسب ترویائی» نفوذ کرده که «یک پایش در ایران است و پاهای دیگرش در اروپا و آمریکا.»[1] پس پرسش مهم آن است که بدانیم این نیروی پنهانی کیست و در پی دست‌یابی به چه اهداف سیاسی است؟ به‌عبارت دیگر باید دید در درون پیکر چوبی این «اسب ترویا» چه کسانی و با چه مقاصدی پنهان شده‌اند؟ 

پیش از پاسخ دادن به این پرسش‌ها خوب است خواننده این نوشتار بداند که من خود در دوران سلطنت پهلوی عضو «جبهه ملی» برون‌ مرزی و دو دوره نیز (نزدیک به سه سال- بین ۱۹۶۸ تا ۱۹۷۱) عضو هیئت اجرائیه «جبهه ملی خارج از کشور» بودم. در هر حال به‌خاطر همین گذشته سیاسی بود و نبود «جبهه ملی» برای من بی‌اهمیت نیست، هر چند که خود سال‌ها است شکل سازمانی «جبهه ملی» را ظرف مناسبی برای فعالیت سیاسی خویش نمی‌دانم.

اهمیت «جبهه ملی» در آن است که این سازمان از همان دورانی که پایه‌گذاری شد، کم و بیش در همان راهی گام بر‌داشته است که دکتر محمد مصدق در تمامی دوران زندگی سیاسی خود کوشید از آن به کجراهه نرود، یعنی مبارزه برای تحقق استقلال، دفاع از تمامیت ارضی و منافع ملی ایران؛ پیروی از سیاست خارجی مبتنی بر موازنه منفی که به معنای باج و امتیاز ندادن به کشورهای خارجی است؛ تحقق حکومت متکی بر قوانین دمکراتیک مصوبه مجلسی که نمایندگان آن توسط مردم برگزیده شده‌اند؛ تحقق دستگاه قضائی مستقل و ...

البته کفش دکتر مصدق برای پای همه کسانی که پس از دستگیری، زندان، تبعید و مرگ او کوشیدند پرچم «جبهه ملی» را برافراشته نگه‌دارند، بزرگ بود و با این حال رهبران سنتی «جبهه ملی» تا انقلاب ۱۳۵۷ از این راه به‌بی‌راهه نیافتادند. اما رخدادهای انقلاب تصمیم‌های انقلابی می‌طلبید و در این میان شاپور بختیار پنداشت با گرفتن فرمان نخست‌وزیری از شاهی که با کودتای ۲۸ مرداد به سلطنت بازگشته و دیکتاتوری منحوس ۲۵ ساله خود را در ایران مستقر ساخته بود و با گرفتن رأی اعتماد از مجلسی که نمایندگانش توسط ساواک دست‌چین شده و فاقد هر گونه وجاهت و مشروعیت دمکراتیک بودند، می‌تواند ایران را از چنبره دیکتاتوری سلطنتی و حکومت اسلامی نجات دهد. او ‌پنداشت ارتشی که سال‌های سال از شاه دیکتاتور پیروی کورکورانه کرده بود، ار یک‌سو هم‌چنان به سلطنت وفادار خواهد ماند و در نتیجه از او که به فرمان شاه به حکومت رسیده بود، پشتیبانی خواهد کرد و از سوی دیگر به مبانی قانون اساسی مشروطه پای‌بند خواهد بود و در مبارزه با دین‌گرایان بنیادگرا حکومت او را تنها نخواهد گذاشت. اما دیدیم که چنین نشد. با رفتن شاه گریز سربازان از سربازخانه‌ها شتابان شد. در چنین شرائطی که ارتش در حقیقت از هم پاشیده بود، فرماندهان ارتش دریافتند که هرگاه بخواهند هم‌چنان از حکومت بختیار پشتیبانی کنند، یا باید به جنگ داخلی تن در دهند و یا آن که در برابر جنبش توده‌ای «هم‌چون برف آب خواهند شد.»[2] بنابراین آن‌ها خود را مجبور دیدند در این جدال سرنوشت‌ساز «بی‌طرف» بمانند و در نتیجه بختیار که از پشتیبانی مردم محروم بود، پس از اعلان «بی‌طرفی» ارتش به فرار از ایران مجبور شد.

برعکس بختیار که کوشید بدون پشتوانه مردمی و با دست‌های خالی در برابر جنبش انقلابی بایستد و آن را «مهار» کند، دیگر رهبران «جبهه ملی» با پذیرفتن «رهبری» آیت‌الله خمینی با انقلاب هم‌گام شدند و به‌همین دلیل نیز به‌مثابه هواداران «جامعه مدنی» در نخستین «دولت موقت» و «شورای انقلاب» شرکت کردند. آن‌ها هر چند در همه پرسی «قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران» به طرحی رأی مثبت دادند که حقوق مدنی مردم را قربانی باورهای دینی می‌ساخت و زیرساخت‌های مناسبی را برای سلطه ولایت فقیه بر جامعه هموار می‌نمود، اما در برابر «قانون قصاص» و تحمیل «حجاب اجباری» بر زنان ایران ایستادند و با افتخار «حکومت موقت» و «شورای انقلاب» را ترک کردند. آیت‌الله خمینی برای آن که بتواند «جبهه ملی» را از مردم دور سازد، مجبور شد به مصدق بتازد و این سازمان را «مرتد» بنامد.

از آن زمان به‌بعد بیشتر رهبران، اعضاء و هواداران «جبهه ملی» و «نهضت آزادی» در وضعیتی برزخی به‌سر می‌برند.، یعنی نه می‌توانند آزادانه در جامعه فعالیت کنند و نه کاملأ ممنوع و تعطیل شده‌اند. اگر منافع رژیم ایجاب کند، آدم‌کشان حرفه‌ای خود را به‌سراغ مخالفین سیاسی خویش می‌فرستد تا آن‌ها را هم‌چون دکتر سامی، دکتر شاپور بختیار، فروهرها و ... در ایران و انیران سربه‌نیست کنند و یا آن‌ها را هم‌چون مهندس امیرانتظام به زندان‌های بی‌بازگشت می‌افکند. خلاصه آن که این سازمان‌ها مجبورند مواضع سیاسی و فعالیت اجتماعی خود در ایران را به گونه‌ای بی‌آرایند که سبب آسیب و تهدید ویرانگر اعضاء و هواداران‌شان نشود.

اما از همان فردای انقلاب اسلامی و به‌ویژه پس از آن که «جبهه ملی» مرتد اعلان شد، در انیران در رابطه با بازسازی سازمان‌های اپوزیسیون رژیم اسلامی و از آن جمله بازسازی «جبهه ملی ایران» با سه تلاش روبه‌رو هستیم.

نخستین تلاش از سوی برخی از رهبران، اعضاء و هواداران این جریان که به‌خارج از کشور گریخته بودند، انجام گرفت. آن‌ها کوشیدند «جبهه ملی» را که پیش از انقلاب در خارج از کشور دارای تشکیلات بود، دوباره‌سازی کنند. در این میان تیمسار مدنی که در کوران انقلاب به «جبهه ملی» ایران پیوسته و در نخستین انتخابات ریاست جمهوری بیش از سه میلیون رأی کسب کرده بود، با تکیه بر آن آرأ می‌خواست در کنار ابوالحسن بنی‌صدر که از سوی مردم ایران به‌ریاست جمهوری برگزیده شده و با تمایل خمینی و رای عدم کفایت «مجلس شورای اسلامی» از مقام خود «عزل» گشته و مجبور به فرار به فرانسه شده بود، شاپور بختیار که در مقام «نخست‌وزیری»!! از ایران گریخته بود، مسعود رجوی که رهبر فراری بزرگ‌ترین سازمان سیاسی ایران آن روز بود و از سوی بنی‌صدر به «نخست‌وزیری دولت موقت جمهوری اسلامی دمکراتیک» منصوب گشته بود، به مثابه رهبر بلامنازع «جبهه ملی» از مشروعیت برخوردار گردد.

در آغاز نیز بسیاری از اعضاء «جبهه ملی» به او گرویدند و پنداشتند می‌توان به رهبری مدنی سازمان‌های «جبهه ملی» را «احیاء» کرد. اما در دورانی که «تب انقلاب» همه را فراگرفته بود، گوش شنوائی برای تحقق «حکومت قانون» و «جامعه مدنی» وجود نداشت. چندی بعد هم معلوم شد که هم‌چون شاپور بختیار و برخی دیگر از «رهبران سیاسی» که از دولت‌های مختلف کمک‌های مالی دریافت کرده بودند، مدنی نیز چندین میلیون دلار از «سیا» کمک گرفته است و در نتیجه تلاش او برای ایجاد یک جبهه ملی مقتدر در خارج از کشور نافرجام ماند، زیرا مردمی که علیه سلطنت پهلوی، یعنی رژیمی که گوش به‌فرمان آمریکا بود، انقلاب کرده بودند، به رهبرانی که اینک با دلارهای آمریکائی می‌خواستند آن‌ها را به ساحل «استقلال و آزادی» برسانند، باوری نداشتند. به همین دلیل نیز پروژه بازسازی «جبهه ملی» سال‌ها بی‌نتیجه ماند. اما هر اندازه از عمر رژیم اسلامی گذشت و ناهنجاری‌های این رژیم عقب‌مانده با دنیای مدرن و معیارهای «جامعه مدنی» آشکارتر گشت و به‌ویژه هنگامی که زنان و جوانان ایران دریافتند برای تحقق جامعه‌ای آزاد و زندگی شرافتمندانه به آزادی‌های مدنی و حکومت قانون نیازمندند، به استقبال اندیشه‌های مصدق شتافتند. در این زمینه جنبش دانشجوئی ایران نقشی تعیین کننده بر دوش گرفت و درست از این هنگام «جبهه ملی» به مثابه سازمانی که در جهت تحقق اندیشه‌ها و میراث سیاسی مصدق مبارزه می‌کند، دوباره ارج و احترام واقعی خود را در ایران و انیران به‌دست آورد.

تلاش دوم از سوی سازمان‌های «سیا» و «موساد» آغاز شد. آن‌ها از دوران جنگ ایران و عراق در پی متحد ساختن نیروهای اپوزیسیون ولایت فقیه در سازمانی واحد بودند و هنوز نیز در این زمینه فعال هستند. به همین دلیل با کمک‌های مالی این سازمان‌های امنیتی یک سلسله «سازمان‌های سیاسی» ایرانی در خارج از کشور به‌وجود آمدند که برخی از آن‌ها خود را «کمونیست» می‌نامیدند و هنوز هم می‌نامند، برخی «مشروطه‌طلب» بودند و هنوز نیز هوادار نظام شاهنشاهی‌اند، برخی بر طبل جمهوری می‌کوفتند و هنوز هم بر آن می‌کوبند. چکیده آن که هدف «سیا» و «موساد» آن بود و هست که با متحد ساختن سازمان‌های سیاسی وابسته به‌خود در یک «جبهه واحد» بتوانند در بزنگاه مناسب از این آلترناتیو سیاسی به‌سود خود بهره گیرند.

تلاش سوم از سوی سازمان‌های امنیتی «جمهوری اسلامی» صورت گرفته است. این رژیم برای آن که سازمان‌های اپوزیسیون را «اخته» کند، در بسیاری از این سازمان‌ها نفوذ کرده است و می‌کوشد با دستیابی به ارگان‌های رهبری این سازمان‌ها سیاست و کارکرد آن‌ها را در جهت منافع خود سوق دهد. در عین حال با «فرار» برخی از روزنامه‌نگاران و کسانی که در گذشته خود عضو نهادهای امنیتی این رژیم بوده‌اند و امروزه در برابر این رژیم قد برافراشته و به‌خاطر «دمکراسی» و «آزادی» مبارزه می‌کنند، عملأ فضای سیاسی خارج از کشور در اختیار کسانی قرار گرفته است که در گذشته با رژیم اسلامی بودند و اینک از هویت سیاسی شفافی برخوردار نیستند.   

وقتی رژیم اسلامی «بهار آزادی» را پشت سر گذاشت، برای تحکیم پایه‌های حکومت خود کشتار دهشتناک نیروهای مخالف خویش را آغاز کرد. همین امر سبب مهاجرت اجباری چند میلیون ایرانی به اروپا و آمریکا شد. در همان روزگار برخی از کسانی که روزگاری عضو «جبهه ملی» بودند، اما تب انقلابی‌گری سبب شد به سراغ حکومت‌های الجزایر، لیبی، عراق، برخی از شیخ‌نشین‌ها، جنبش ظفار و جنبش آزادیبخش فلسطین بروند و پس از  انقلاب، چون سهمی از قدرت سیاسی به آن‌ها نرسید، با پذیرش تبعید اجباری، این بار به سراغ آمریکا و اسرائیل رفتند تا با بهره‌گیری از امکانات این دو کشور «جبهه ملی» را بازسازی کنند. به ابتکار آن‌ها چندین نشست و «کنفرانس ملی» در کشورهای مختلف اروپا و حتی آمریکا تشکیل شد تا «نیروهای ملی» - از هواداران دکتر مصدق گرفته تا شاپور بختیار و چپ‌های وطنی- بتوانند در «جبهه ملی» ایران متحد شوند. اما آن تلاش‌ها به‌خاطر هوشیاری رهبران «جبهه ملی» در ایران و شخصیت‌های وابسته به طیف ملیون مصدقی در خارج از کشور با شکست روبه‌رو شد و نافرجام ماند.

با توجه به‌این تجربه، پس باید از چند سویه در جهت بازسازی «جبهه ملی» و وابسته‌سازی این نهاد سیاسی به محافل معینی گام بر‌داشته می‌شد.

یک راه نفوذ کردن در درون «جبهه ملی» ایران بود.[3] همه علائم نشان می‌دهند کورش زعیم، شاید یدون آن که خود بداند و یا بخواهد، به یک پای آن «اسب ترویائی» که در «جبهه ملی» ایران «نفود» کرده، بدل شده، زیرا او تنها «رهبر جبهه ملی ایران» است که با برخی از شخصیت‌های وابسته به‌محافل سیاسی ایرانیان خارج از کشور ارتباط دارد. او با برخی از این آقایان «مقالات مشترک» نوشته است که رسانه‌های فارسی‌زبان غرب هر از چندی با آن‌ها به‌مثابه «رهبران اپوزیسیون ایران» مصاحبه و گفتگو می‌کنند و یا آن که احزاب سیاسی کشورهای امپریالیستی و کنگره آمریکا از این «آقایان» دعوت می‌کنند تا به‌مثابه «متخصصان سیاسی» در بحث‌های «میز ایران» آن‌ها شرکت جویند. حتی حزب سبزهای آلمان که بی قید و شرط از اسرائیل پشتیبانی می‌کند، کوشید با کمک بخشی از همین عناصر تظاهراتی از ایرانیان ساکن آلمان در دفاع از «حق موجودیت اسرائیل» در برلین را سازماندهی کند. جالب آن که برخی از این «آقایان» که از بنیانگذاران «جمهوریخواهان ملی ایران» بودند و می‌خواستند آن پدیده را جانشین «جبهه ملی» سازند، چون دیدند کارشان نگرفت، در کنار آن، «اتحاد جمهوریخواهان ایران» را تشکیل دادند تا جای خالی یک «جبهه» واقعی را پر کرده باشند، اما چون آن پروژه نیز با آن که آغازی خوب داشت، پایانی غم‌انگیز یافت، آن‌ها مجبور شدند با توجه به این دو تجربه شکست خورده، اینک در بازسازی «جبهه ملی اروپا» نقشی فعال بازی کنند و عضو این سازمان نیز شوند تا بتوانند با بهره‌گیری از نام نیک «جبهه ملی» ظرف مناسبی برای تحقق مقاصد سیاسی خویش در اختیار داشته باشند. به‌عبارت دیگر، این «آقایان» هم‌زمان در سه سازمان با خصلت جبهه‌ای عضو و در هر سه این سازمان‌ها عضو ارگان‌های رهبری هستند. پس به‌روشنی می‌توان پاهای دیگر آن «اسب ترویا» در خارج از کشور را یافت که با عضویت در سه سازمان سیاسی، با داشتن ارتباط بسیار نزدیک با احزاب سیاسی کشورهای متروپل سرمایه‌داری اروپا که از اسرائیل هواداری می‌کنند، با ارتباط‌هائی که با برخی از محافل «پارلمان اروپا» و «کنگره آمریکا» دارند، ... به کارچاق‌کنان سیاسی آمریکا و اسرائیل بدل شده‌اند.

کوشش دیگر «اسطوره‌زدائی» از دکتر مصدق بود. در این راستا نخست مجله «تلاش» (دوره دوم انتشار) پیش‌قدم شد که در  هامبورگ-آلمان انتشار مییابد و ناشرین آن با هزاران رشته مرئی و نامرئی به داریوش همایون وابسته‌اند. این نشریه با ترتیب دادن یک سلسله مصاحبه با «کارشناسان سیاست» کوشید به افکار عمومی ایرانیان تبعیدی القاء کند که «رهبران شایسته» کسانی هستند که آرزوها و ایده‌آل‌ها را جانشین واقعییات نمی‌سازند و بلکه با توجه به اصل پراگماتیستی برد- برد[4] به بهترین سازش تن در می‌دهند. به‌این ترتیب این «کارشناسان» مصدق را سیاستمداری لجباز و یک‌دنده نامیدند که «منافع ملی» مردم ایران را قربانی «وجیه‌المله» ماندن خود نمود. دیری نپائید که مرحله دوم «اسطوره‌زدائی» آغاز شد و کتاب‌هائی در همین راستا نوشته شدند تا کسانی هم‌چون رضاشاه، محمدرضا شاه، هویدا و قوام‌السطنه را به مثابه سیاستمداران «وطن‌پرست» و «واقع‌گرا» در برابر مصدقی که جز به «وجیه‌المله» بودن خویش نمی‌اندیشید، علم کنند.[5] البته این تلاش‌ها هنوز پایان نیافته است و در آینده نزدیکی خواهیم دید که چگونه برخی از این «تاریخ‌پژوهان» نوخاسته شاپور بختیار را در برابر مصدق علم خواهند کرد و نشان خواهند داد که مصدق در مقایسه با بختیار از شهامت و درایت سیاسی برخوردار نبوده است!!.  

 

هم‌چنین دعوت یکی از شاخه‌های «جبهه ملی آمریکا» از چهره‌هائی به «کنفرانس» خود که تا دیروز از «رادیو اسرائیل» به مردم ایران درس دمکراسی می‌دادند، اما درباره پایمال شدن حقوق دمکراتیک مردم فلسطین توسط رژیم اشغالگر اسرائیل سکوت می‌کردند و هنوز نیز در این باره سخنی نمی‌گویند، کسانی که کارشان توجیه سیاست‌های ضد انسانی و جنگ‌افروزانه دیوانسالاری بوش در کشورهای همسایه ایران است، کسانی که هم‌چون فاحشه‌گان سیاسی لب هر حوضی نشسته‌اند و ... اینک به مثابه «رجل سیاسی» به «کنفرانس جبهه ملی آمریکا» دعوت ‌شده‌اند، آشکار می‌سازد که کاسه‌ای زیر این نیم‌کاسه پنهان است.

دوستی و نزدیکی و ارتباط‌های آشکار و پنهان آن پای اسب ترویا که در تهران است، با برخی از این افراد و محافل نشان می‌دهد که دست‌هائی در کارند تا اگر بتوانند «جبهه ملی» را زیر سیطره خود گیرند و آن را به ابزار سیاست مطلوب خویش بدل سازند و هرگاه در این راه موفق نشدند، با گرفتار ساختن «جبهه ملی» به رویکردها و کشمکش‌های داخلی، این تشکیلات خوش‌نام را بدنام سازند تا بتوانند آلترناتیوهای فرمایشی خود را به مردم ایران «حقنه» کنند.

اما با توجه به تاریخ ایران، نه تنها ایمان، بلکه یقین دارم که این تلاش‌ها به‌جائی نخواهند رسید و این توطئه توأمان علیه یکی از کهن‌ترین و خوش‌نام‌ترین سازمان‌های سیاسی ایران که دستاوردهای انقلاب مشروطه را زنده نگاه داشته است، شکست خواهد خورد و زمستان خواهد رفت و روسیاهی به زغال خواهد ماند.[6]

 

پانوشت‌ها:


[1] بنگرید به مصاحبه آقای دکتر حسین موسویان، رئیس هیات اجرائیه جبهه ملی ایران در مصاحبه با سایت ملیون.

[2] ارتشبد عباس قره‌باغی: «اعترافات یک ژنرال- هم‌چون برف آب خواهیم شد- مذاکرات شورای فرماندهان ارتش دی- بهمین ۱۳۵۷»

[3] علی شاکری (زند): «رخنه و تخریب از درون، یک شیوه‌ی تاریخی شناخته شده»

[4] win-win 

[5] بنگرید به  جلال متینی: «کارنامه سیاسی دکتر محمد مصدق»، لوس‌آنجلس، شرکت کتاب، پاييز ۱۳۸۴-۲۰۰۵؛ علی میرفطروس: «دکتر محمّد مصدّق؛ آسیب شناسی یک شکست»، چاپ اینترنتی؛ حمید شوکت: «در تیررس حادثه»، انتشارات اختران، ۱۳۸۷، تهران؛ دکتر عباس میلانی: معمای هویدا و ...

[6] این نوشته برای نخستین بار در مرداد ۱۳۸۷ انتشار یافت و برای انتشار دوباره در اردیبهشت ۱۳۹۲ از نو ویراستاری شد.